- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بــنــویــسـیـد بـه دیــوان ابـاعـبـدالـلـه بـنـویــســیـد بـه ایـــوان ابـاعــبـدالـلـه و ابـاالـفـضـل بـود جـان ابـاعـبـدالـلـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
مـویـم که سـفـیـد فـدای سـرت حـسین عـباس من فـدای عـلـی اکبرت حسین گفتم سکینه جان، عمویت را حلال کن شرمندهام هنوز هم از دخـترت حسین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بس که عشق آکنده در جانِ تو یا امّالبنین عقل یکسر گشته حـیرانِ تو یا امّالبنین دامنت گر مهدِ عشقِ حضرتِ مَه میشود چونکه دریائیست دامانِ تو یا امّالبـنـین ساقیِ گـلهای زهـرا میشود در کـربلا آنکه دارد شوقِ چـشـمانِ تو یا امّالبنین آسمانت با ستاره شب به شب آذین شود مـاه مـهـمـانِ شـبـسـتانِ تو یا امّالبـنـیـن بالهای زخمیِ عـباس در پروازِ توست بوسـه گاهش مهـرِ دستانِ تو یا امّالبنین آسمانِ کربلا خالی ز تصویرِ تو نیست هر نگاهـش زخـمِ پنـهانِ تو یا امّالبنین روضۀ گلهای تو تسکینِ قلبِ کربلاست مَشک پُر از اشکِ مژگانِ تو یا امّالبنین تا ابـد دامـانِ دریـایت سـتـایش میشود تا ابـد سـرسـبـز پـیـمانِ تو یـا امّالبنـین واژۀ نامادری در شأن و عنوانِ تو نیست هر چه مادر پس به قربانِ تو یا امّالبنین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
آفتاب عـشق و ایـمان حـضرت امّالبنین جـلوه گـاه حیِّ سبـحان حضرت امّالبنین مادر پـروردگـار جـود و ایـمـان و ادب پادشاه مُـلک احـسان حـضرت امّالبنـین صاحـب عـلـم الـهـی راز دار ذات حـق آگه از پـیـدا و پـنهـان حضرت امّالبنـین معنی خُلـق عـظـیم و مصدر ایـمان کل عارف و عالم به قرآن حضرت امّالبنین حـضـرت عـبـاس باشد مـاه تـابـان وفـا در ادب خورشید تابان حضرت امّالبنین مـادر عـبـاس بـی هـمـتـا شـهـنـشاه وفـا هـمسر مولای خـوبان حضرت امّالبنین همچو او را کی بدیده چرخ در دور زمان واحد و یکـتای دوران حضرت امّالبنین درد مقداد است دوری از حریم پاک او هست بر هر درد درمان حضرت امّالبنین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
مـادرِ عباسم و عـشقم حسینِ فاطمهاست خوش به حالم نامِ من امّالبنینِ خادمهاست قطرهای بودم ولیکن وصلِ دریا گشتهام زوجۀ شاه و کـنـیزِ بیتِ زهـرا گـشـتهام هرگز از دامانِ او دسـتم نمیگـردد رها ذرّهای از خاک باشم در حـریمِ این سرا آنکه از باغش شود هفتاد و دو گل بهترین کـربلایش محشری بر پا نماید در زمین سر نَهـم بر آسـتـانش با کـمـالِ افـتـخـار کز حسن دارم صفا و از حسینش اعتبار نور میبینم در این دو از چراغِ کیستـند باورم جز آفـتابِ یاس و حـیدر نیـسـتـند هر دو سعـدِ اکبرند و بر خلایق برتـرند سیّدِ عـالی مقـام و هر دو عـالم سرورند شکرِ حق گویم که هستم از محبّانِ بتول تا طوافِ جان کنم بر گردِ طفلانِ بتول!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست یک مشک اشک داد، به آبآوری که نیست با بـیـرقِ سـیـاهِ شـب اُمُّالْـقَـمر گـریـست آخر در آسـمان؛ قـمـرِ دیگری که نیست مقـتـل از آتـشِ در و مـادر شــروع شـد از مادری که بود، به پشتِ دری که نیست سر را گذاشت، روی زمین؛ آی گریه کرد دَم را گرفت، از دَمِ نوحهگری که نیست در روضه تا دو دست عـلمدار، شد جدا دستی کشید روی سرِ او؛ سری که نیست هَـلْمِـنمُـعـین؛ نگـفـت، بـیـا امِّبـیبـنـیـن امـا دویـد، بـا هـمۀ لـشـکـری که نیـست وقتی به قـتـلگـاه، رسـیـد آی ضـجّـه زد جای برادر و پـدر و؛ مـادری که نیست میگفت، بچـههام، فـدای سـرت حـسـین اصـلا فـدای تو نـفـسِ آخـری که نیـست با گـریۀ ربـاب، دلـش بـاز هـم شـکـست شرمنده شد برای علیاصغری که نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
خـانــمـی کـه ادبِ نـفــس ز داور دارد بیسبب نیست دمِ زمـزم و کـوثـر دارد او که اصل و نسَبش پاک چو دریا باشد گوهـری هـست که با اصل برابـر دارد یاسمینی که قَدَش قامتِ سروِ چمن است سعدِ اختر، رُخِ چون مـاهِ مُصَـوَّر دارد آرزومندیِ او هـم نـفـسی مـثلِ علیست سر به حمد است که چون آینه همسر دارد گویی از روحِ مجَـسَّم بـسـرشـتـند تنـش یا در این خانه عـلی کـوثـرِ دیگر دارد یـلِ حـیـدر که شـنـیـدیـد صفِ کـربـبـلا یک تـنه صاعـقهای بر دلِ لشکـر دارد آنکه در ظهرِ عطش بانگِ اخا سر داد ست مطـمـئن بود کـنـارش چـو بـرادر دارد او که خشکیده گلو رفت و ولی باز نگشت آه! از خـونِ گـلـویش چه لـبـی تـر دارد آنکه آراسته با زیـورِ حُسن است هـنوز افـتخارش که چـنین عـالـمه مـادر دارد او که خود بانوی دلسوخته وُ مضطرب است میدهـد حاجتِ هر که دلِ مضطر دارد عالمیان همه مبهوت از این معـرفت اند این چه عشقیست که بر آلِ پیمبر دارد!
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
در خانه مانده عطر خوش ربّـنای تو امـروز زنــدهام به هـوایِ دعـای تـو همسایهها به مجـلس خـتـمت نیامـدند من بودم و همین دو سه تا بچههای تو خیلی به مجتبایِ تو برخورد فـاطمه! فـامـیل کـم گـذاشت بـرایِ عـزای تو جایِ تـمام شهـر خودم گـریه میکـنم از بسکه خالیست در این خانه جای تو زهرا مرا ببخش که نگـذاشت غربتم یک خـتـم بـا شکـوه بـگـیرم برای تو از دستِ گریههایِ تو راحت شد این محل شِکوه نمیکـنـند به من از صدای تو دیگـر به تـیغ فـتـنۀ کوفه نـیاز نیست خـونِ مـرا نـوشـته مدیـنه به پـای تو
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم وقـتی به روی خـاک تو سـر میگـذارم بگـذار دسـتـت را به روی شـانـهام بـاز از دست رفـتـه بعـد تو صبـرم، قـرارم! قرآن که میخوانم تو هم میخوانی انگار کوثـر بـخـوان تا رود رود ایـنجا بـبارم وقـتی نگـاهت از رهـایی حـرف میزد احـسـاس میکـردم تـو را دیـگـر نـدارم یـادت میآیـد مـوقـع رفـتـن چه گـفـتی؟ جان عـزیزت روز و شب چشمانتـظارم سر میگـذارم روی خـاکـت بـاز امشب ای کـاش سـر از خـاک دیگـر برنـدارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پس از سه ماه به او چشمِ کودکان اُفتاد بـلـنـد شـد بـرود راه، نـاگـهــان اُفـتـاد پس از سه ماه به سمتِ تنور خود را بُرد پس از سه ماه چه شد که به فکرِ نان اُفتاد پس از سه ماه کمی خانه آب و جارو شد رسـیـد تـا که دَمِ در؛ در آسـتـان اُفـتـاد چهار کودکِ خوشحال را خودش میشُست اگـر چه در بـدنش دردِ بـیامـان اُفتاد غذا که پخت خودش، فضه سفره را انداخت دوبـاره لـقـمـۀ او دستِ این و آن اُفتاد ولی نشد که فقط لقمهای خودش بخورد چقدر فضه صدا زد که از دهان اُفتاد میانِ بسـترِ خود رو به قـبـله شد خانم کشید پرده به رو روی نیمه جان، اُفتاد همینکه مادرِ پروانهها دو چشمش بست همیـنکـه نالۀ طـفـلان در آشـیـان اُفتاد دوید از دلِ مسجد به خانه، سلمان دید که چـند مرتـبـه آقا نـفـس زنـان اُفـتـاد جـماعـتی که زنش را زدنـد میدیـدند چقدر روی زمین با سـر آسـمان اُفتاد غروب از رویِ تل دخترش به پایین رفت اگـر چه تا دل گـودال از تـوان اُفـتـاد نگاه کرد نگـاهـش در آن شلـوغی بر عصا، سنگ، تـبر، دشـنه، سنان اُفتاد گرفت چادرِ او زیرِ پا زمین خورد آه سـرِ بــرادرِ او دسـتِ شـامـیـان اُفـتـاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفتی و خاطرهها پنجره را وا کردند هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند صورتِ مرد در این هیمنه دیدن دارد گـونـه وقـتی بـشَـوَد آیـنـه دیـدن دارد گونهاش آیـنـه بـنـدان به نـظـر میآید چـقَـدَر عـشق به چـشـمانِ پدر میآید اشک و لبخندِ علی، آه عجب تلفـیـقی نیست برّنده تر از تیغِ سکوتش تیغی بوی بدر و اُحُد و خیبر و خندق دارد ذولفـقاری که اگر دق بکند حقّ دارد قسمت این بود که من همدمِ بابا باشم بعد از این مثلِ خـودَت اُمِ ابیهـا باشم بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد رفـتـی و مـبـدأ غـم را به دلم آوردی با همه کودکیام خوب بزرگم کردی میروم در دلِ آتش، به خدا باکی نیست راستی مادرِ من! چادرِ من خاکی نیست آتش از داغِ غَمَت سوخته، بیتاب شده از خجالت زده گی خاکِ رَهَت آب شده آب گـفـتم چـقَـدَر حـرف به ذهـنم آمد یک کفن باز از این چند کفـن کم آمد غـم نباید به گـلِ فـاطـمه غـالب بشود مانـده تا زینبِ تو اُمِ مـصائب بـشـود داغِ محسن چقَدَر زود زمین گیرت کرد پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد آه؛ افـتـاده کـنون بـنـد به دسـتانِ پـدر بعد از این حادثه سوگند به دستانِ پدر که منم شیرترین دخترِ این خطّه، منم دخترِ شیرِخدا هستم و خود شیـر زنم با همه دخـتـریام مـردتر از مـردانم تا ابـد پـای حـسـین ابن علی میمـانم شهر در سیطرۀ شومِ شبی تاریک است باید آماده شَوَم روزِ دهم نزدیک است
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
عرش فرشی زیر پای فاطمه است در حـریم قـدس جای فاطمه است پــرتــو انــســیـة الــحــورایـیاش دیـن از این بـانـو دوامــی یـافـتـه مـذهـب از او احــتـرامـی یـافـتـه گرچه نورش جلوه کرد از هر طرف فاطمه دُرّ است و حیدر چون صدف نـالـهای تـا عـالــم لاهــوت رفـت فاطمه چون سایهای مبهوت رفت مـیرود تـابـوتـی امـشـب بیصدا نالهها جاری است بر لب بیصدا کـشتیام بر گـل نشست اسماء بیا هـسـتیام رفـته ز دست اسماء بیا آی اسماء، پـیـکـرم آتـش گـرفـت یــادم آمـد کــوثــرم آتـش گـرفـت چشم عرش از داغ صدیقه؛ تر است این صدای سوخته از حیدر است آه ای پـــروردگـــار مــرتــضــی مشـکـل افـتـاده بـه کـار مرتـضی صبر حیدر را خودت از او بپرس زخم بستر را خودت از او بپرس ای امــان از ضـربــۀ شــلاق هـا آتــش افــروخــتـــه در بـــاغ هــا بر رخ اطـفـال سـیـلی مـیخـورَد هرکه رفت از حال سیلی میخورَد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فاطمه سرمنزل وحی است، کوثر شاهد است باء بـسماللهِ قـرآن تا به آخـر شاهد است فاطمه سوغاتی عرش است، در تندیس سیب لیلةالمعـراج، میداند؛ پیمبر شاهد است »اشهد انَّ علیّاً حجة الله» است، نیست؟! فاطمه آیینۀ مولاست، حیدر شاهد است شأنش از هر مأذنه گویاست، با شعرِ اذان نیست بالاتـر از آن؛ اللهاکبر شاهد است روضهاش اشکِ قلم را ریخت، کاغذ گُر گرفت داغش آتش زد به جانِ شعر، دفتر شاهد است لشکرِ هـیزم به دستان آب را آتش زدند آتش از هرمِ خجالت آب شد؛ در شاهد است سنگهای کوچه بارِ شیشه را انداخـتـند غنچۀ نشکفته پرپر؛ روزِ محشر شاهد است گریهاش انداخت، مسجد را به هقهق عاقبت شانۀ محراب هم لرزید، منبر شاهد است بالهایش ریخت، در شمعِ مریضی ذوب شد محو شد خاکسترِ پروانه؛ بستر شاهد است تا نوشتم کاشکی این روضهها افسانه بود روضهخوان فریاد زد «نه نیست»، مادر شاهد است
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آهـسـته اسـبـاب سـفـر را جمع کردی آثـار آن بیبـال و پـر را جـمع کردی آن دستـمالی که به سر میبست بیبی تصویـرِ زردِ دردِ سر را جمع کردی تا که یـتـیـمـان یـاد مـادر کـم بیـفـتـنـد جز چادرِ او، بیـشـتر را جـمع کردی بُردی به ایوان و تکـاندی چادرش را جا پایِ آن چندین نفـر را جمع کردی دیوار را شـستی به تنهایی عـلی جان خاکـسـتر مانـده زِ در را جـمع کردی با تکـههای چـوبِ مانـده از همان در نان پختی و اسبابِ شر را جمع کردی کج کردهای یک یک سرِ مسمارها را از خانه اسـباب خطـر را جمع کردی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها ( وقایع کوچه بنی هاشم)
در آفـریـنـش نـقـطه پـرگـار زهراست دل دلـبـر و دلـداده و دلـدار زهـراست جنات و تجری تحتها الانهار زهراست جـمع اند در او هـم نـبـوّت هم امـامت صـبــر پـیـمـبـر داشـتـن نــور ولایـت کـرّار مـثل حـیـدر کــرّار زهــراسـت در سـجـدهاش الـلـه اکـبـر جـلـوه دارد زهراست خیری که مکـرر جلوه دارد میزان ما زهراست نور و نار زهراست در شأن او پیـغـمـبران مانـدند حـیران هستند خاک چادرش صدها چو سلمان حاتم بیا!صاحب کرم بسیار زهـراست نـان شـبـش را داد سـائـل سـیـر بـاشـد لطف و کرم خوب است دامنگیر باشد سروی که خم گشته به پای یار زهراست پای علی ماند و درآغـوش خطر رفت در را زدند و فـاطمه تا پشت در رفت بـین شـلـوغی بـا تن تـبـدار زهـراست در وا شـد اما پـهـلویـش از کار افـتـاد شـلاق خـورد و بـازویش از کار افتاد حالا میان یک در و دیـوار زهـراست فهمید دیگر بر لبـش تاب سخـن نیست جوری زمین خورده توان پا شدن نیست بیمحسن از کج بودن مسمار زهراست از بعد این هجـمه قـد زهـرا کـمان شد در بسـترش افـتاد دیگـر نیـمه جان شد از درد شبها تا سحر بیدار زهراست
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چه زجری میکشم میبینمت در بستر اینگونه نزد پروانهای مثل تو زهرا پرپر اینگونه اگر من آمدم خانه نیازی نیست برخیزی نیا جان علی دیگر خودت پشت در اینگونه جوابم کرده این شهر پُر از نامرد قنفذ دار جوابم را نده بانوی خوبم با سر اینگونه خودم دیدم لباست را که رویش لکۀ خون بود یقیناً زخم داری فاطمه در پیکر اینگونه الهی که نبیند هیچ مردی آنچه من دیدم الهی که نیفتد پیش چشمی همسر اینگونه اگر حتی دری آتش گرفت و پیکری هم سوخت الهی که نگیرد بر تنی میخ در اینگونه قرار این بود، غربت تا ابد سهم خودم باشد غریبی مرا یکجا گرفـتی در بر اینگونه منی که یک تنه میکندم از قلعه در آن را چه شد که هستیام افتاد در پشت در اینگونه دری آتش گرفت و خیمۀ عمر حسینم سوخت شبیه مادرش میسوزد از غم خواهر اینگونه شبیه چادری که پشت در، در شعلهها میسوخت میان خیمه معجر میشود خاکستر اینگونه
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تو بیـقـراری و من نـیز بیـقـرارتـرینم که من غریبترین مرد در تمام زمینم کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم نشسته است از این سو فراق تو به کمینم به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم علی به خاطر بسـترنـشینی تو بگـرید تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم به چادرت مـتوسل شدم که باز بـمانی منی که کهف امانم منی که حصن حصینم برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار ز باغ پیـرهـنت لالههای سرخ بچـیـنم مرا شکـسـتن پهـلـو مرا شکستن بازو چنان شکست که من بعد با شکست عجینم تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم خدا کند که فـراق تو را به چشم نبـینم
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای چــراغ دل ویـــرانـۀ مـن نظری کن به من و خانۀ من خانه بعـد از تو شده غمخانه شـمـع یـاد تـو و مـا پـروانـه گـریه داریم نـهـان از دشمن من به طفلان تو، طفلان بر من زود ای لالـۀ مـن پــژمـردی کـاش هـمـراه مـرا میبـردی همه شب تا به سحـر پیوسته مـیکـنـم نـالـه ولـی آهـسـتـه تا نـظر بر در و دیـوار کـنم یـاد آن پـهـلـو مـسـمـار کـنـم ای حمایتگر من خیز و ببین فـاتـح بـدر شده خـانه نـشـین این سخـن ورد زبانها افـتاد دیـدی آخـر عـلـی از پا افتاد آنکه یک عمر سرافرازی کرد چرخ با هستی او بازی کرد هیچ پرسی به چه روز افتادم رفتی و کردهای دشمن شادم آنکه میخواست ز پا بنـشینم شادمـانـست که من غـمگـینم فـرصتی تا که مناسب جـوید این سخن با دگـران میگـوید رشتـۀ صبـر عـلی پـاره شده چـاره ساز هـمه بیـچاره شده
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حـیـدر به غـیر تو که دلـداری ندارد غمدیده هست و یار و غمخواری ندارد ای کـشتی عـمر عـلـی پهلـو گرفـتی بـی روی تـو مـاه شـب تـاری نـدارد خالی مکن پشت علی را فاطمه جان حالا که مـولا جز تو دیـواری ندارد ای چـشمۀ جاری مولا، کـوثر عـشق عـالـم شـبـیهت چـشـمۀ جـاری ندارد زهرای من کمتر به فکر رفتنت باش وقـتی که میبـیـنی عـلی یاری ندارد ای مستجاب الدعـوه کاری کن برایم مـانـدن بـرایت فـاطـمه کـاری ندارد شـانه به مـوی زینبت بـانـو مزن تو بـازو و دسـتـت قـدرت یـاری نـدارد از من مپـوشان چهـرۀ نیـلـوفـری را شب هم به مانند تو رخـساری ندارد بـاغ جـنـان هم مـثـل این پیـراهن تو ای یـاس من اینـقـدر گـلکاری ندارد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها ( وقایع کوچه بنی هاشم)
دنیای بیزهـرا شبـیه یک سراب است هستی بدون حضرتش نقشی بر آب است هرکس که شد بیفـاطمه تنهـاست، تنها زهـرا کـجـا و آن هـمـه آزار، ای وای زهـرا کجا و در کجا، دیـوار، ای وای بـیـن در و دیـوار و آتـش بــود زهــرا افـسوس مشـتی دیو و دد از او گذشتند با ضـربۀ مشت و لگـد از او گـذشـتـند یک لحـظه یـاد محـسـنش افـتاد و افتاد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
احـمـد هـمـیـشه آمـدنت را قـیـام کـرد خود را بـدین رویّـه عـلیهالـسلام کرد آیـه بـه آیـه صـحـبـت یـکـتـایـی خــدا آیـه به آیـه وحـی تـو را احـتـرام کرد هستی خود به پای تو میریخت کردگار در دامـن تو بـود که خـلـق امـام کـرد میخواست که مقـام دهد جـبـرئـیل را او را دو روز با سخـنت همکلام کرد قومی خـمار را طـمع شـیخ خـام کرد آری سراب در عوض می به جام کرد ابلـیس بر قـداست منـبر که پا گذاشت خود را به جعل والی بیت الحرام کرد خلوت نشـسته عـقل دخـیل خـطـابهات وقتی که جهل خیره سران ازدحام کرد از پا نشـست خـنجر طغـیـانگـر سـپاه وقـتی که واژههـای کلامت قـیـام کرد این خطبه باز زخم تن کعبه را شکافت وقتی شکـاف را دل کـفـر التـیـام کرد او را بـرای گـریه خـدایـش نـیـافـریـد با گریه حجّـت سخـنـش را تـمـام کرد
: امتیاز
|